كوزه و خيام


در كار گه كوزه گري رفتم دوش
ديدم دوهزار كوزه گويا و خموش
ناگاه يكي كوزه برآورد خروش
كو كوزه گر و كوزه خر و كوزه فروش

اين كوزه چو من عاشق زاري بوده است
در بند سر زلف نگاري بوده است
اين دسته كه بر گردن او مي بيني
دستي است كه برگردن ياري بوده است


دي كوزه گري بديدم اندر بازار
بر پاره گلي لگد همي زد بسيار
و آن بزبان حال با او مي گفت
من همچو تو بوده ام مرا نيكودار

نظرات