يادي از ناصر عبدالهي


دل من یه روز به دریا زد و رفت ، پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

پاشنه ی کفش فرار و ورکشید ، آستین همت و بالا زد و رفت

یه دفه بچه شد و تنگ غروب ، سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود ، به سرش هوای حوا زد و رفت

دفتر گذشته ها رو پاره کرد ، نامه ی فردا ها رو تا زد و رفت

حیونی تازگی آدم شده بود ، به سرش هوای حوا زد و رفت

به سرش هوای حوا زد و رفت

دل من یه روز به دریا زد و رفت ، پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

زنده ها خیلی براش کهنه بودن ، خودشو تو مرده ها جا زد و رفت

هوای تازه دلش می خواست ولی ، آخرش توی غبارا زد و رفت

دنبال کلید خوشبختی می گشت ، خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت

یه دفه بچه شد و تنگ غروب ، سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود ، به سرش هوای حوا زد و رفت

دفتر گذشته ها رو پاره کرد ، نامه ی فردا ها رو تا زد و رفت

حیونی تازگی آدم شده بود ، به سرش هوای حوا زد و رفت

به سرش هوای حوا زد و رفت


روحش شاد



نظرات