در باب عشق

خنك آن قمار بازي كه بباخت هرچه بودش
بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر

ليك عشق عاشقان تن زه كند
عشق معشوقان خوش و فربه كند
عشق معشوقان نهان است و ستيز
عشق عاشقان با دو صد طبل و نفير

عشق چون وافي است وافي مي خرد
در حريف بي وفا مي ننگرد

ملت عشق از همه دينها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست

عشق از اول چرا خوني بود ؟
تا گريزد هر كه بيروني بود
او بعكس شمع هاي آتشي است
مي نمايد آتش و جمله خوشي است

گرچه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا شكل دگر خنديدن

نظرات